چهار ماه و دوازده روزگی آیدا
سلام دخترم عزیزم نفسم.
شما الان دیگه دختر ناز نازی و بزرگی هستی واکسن چهار ماهگیت خیلی اذیت شدی ولی خدا رو شکر گذشت ..
الان روی تخت کنار بابا خوابیدی دلم می خواد بیام بیدارت کنم و ببوسمت .
لباس های سایز 1 تازه داره برات کوچیک می شه. دلم می خواد همه دنیا رو به پات بریزم.
عشق عزیز من .. این روزا اونقدر جیگر شدی که خدا می دونه .
تو عزیز منی آیدا..
تو عزیز بابایی..
دختر خوش قدم من که با اومدنت خیر و برکت رو به دنیای من آوردی ..
هرگز فکر نمی کردم که اینقدر با تو احساس خوشبختی کنم عزیزم.
این روزا می تونی غلت بزنی و این یعنی نمیشه شما رو تنها گذاشت ..ممکنه از رو تخت یا مبل یا هر جایی که هستی بیفتی . یا وقتی غلت می زنی دستت زیر تنت قرار بگیره و خیلی دردت بیاد .
بدون من تحمل ناراحتی تو رو ندارم گلم . عاشقانه می پرستمت .
دختر جان فقط اگه در مقابل خانواده بابایی بی قرار نبودی اوضاع خیلی بهتر می شد عزیزم.
هر بار خونه بابا بزرگ و مامان بزرگ اونقدر گریه می کنی که مجبور می شم خیلی بغلت کنم تا آروم بشی عزیزم.
دیشب بابایی برای مامان کادو گرفت یه کلاه نمدی زیبا ..
الانم شما بیدار شدی تو بغل منی عشقم