36 هفته و 3 روز
سلام دختر جانم خوبی مامان ؟ خوبی عزیز دلم ؟
دیدی این چند وقت مامان چقدر اذیت شد ؟ برای سرماخوردگی 2 روز بیمارستان بستری شدم 19-21 بهمن روزای سخت من و تو بود . همه پرستارا و بهیارا تو بیمارستان می گفتن همراه نداری ؟ اخه من تنها بودم و هیچکی کنارم نبود . بابایی رو هم توی بخش زنان راه نمی دادن حتی توی بیمارستان نمی تونست بیاد .
من دلم می خواست به همه بگم من تنها نیستم همراهم تو دلمه یعنی تو دختر گلم همراهمی دیگه . چه کسی بهتر و بالاتر از دخترم ؟
چقدر روزای سختی بود . چقدر اذیت شدم .
خدا رو شکر که گذشت ..
امروز رفتم مطب خانم دکتر فشار خونم 13-9 بود . دکتر کلی منو ترسوند می خواست همین امشب شما رو بیاره بیرون . بعدشم گفت بچه خیلی کم وزنه .. ریزه
اعصاب منو بهم ریخت
تو چرا رشد نکردی دختر ؟ چرا تپل مپل نشدی عزیزم .
من اصلا لباس سایز صفر برات نخریدم . تو رو خدا تپلی باش
من از بچه لاغر می ترسم . فردا سونوگرافی دارم . جون مامان وزنت بالا باشه نزدیک 3 کیلو باش تا من یه عالمه خوشحال شم. دکتر که می گفت 2 کیلو هم نیستی . من اونقدر ناراحتم . بابایی اونقدر ناراحته .که خدا می دونه امشب بابا کباب درست کرد . خیلی بابایی دل می خواد تو هم سالم و تپل باشی
جون مامان مراقب خودت باش . اونقدر این روزا تو دلم ورجه وورجه می کنی که معلومه کوچولویی و سبک .
خدا خودش به غریبی من رحم کنه . ایشالله سالم باشی و سر موقع به دنیا بیای .. نه زودتر و نه دیرتر